داستان تولد امام زمان (عج)، روایتی جالب از زبان عمه ایشان

به گزارش ایستگاه بازی، امام مهدی (ع) دوازدهمین امام شیعیان و امام زنده هستند؛ در روایتی از پیامبر (ص) آمده است که مهدی از فرزندان من است، اسم او اسم من و کنیه اش کنیه من است. داستان تولد امام زمان (ع) از معجزه های الهی است که دلیلی محکم بر حقانیت ایشان است.

داستان تولد امام زمان (عج)، روایتی جالب از زبان عمه ایشان

در این مطلب می خواهیم داستان شیرین تولد امام زمان (ع) را از زبان عمه محترمشان حکیمه خاتون برای شما عزیزان بیان کنیم.

داستان تولد امام زمان (ع)

تولد امام زمان (ع) در شرایطی غیر عادی و کاملا مخفیانه اجرا شده است. به همین دلیل تنها افراد کمی که در مراسم تولد ایشان حضور داشتند می توانستند داستان این تولد را برای دیگران بیان کنند. یکی از این افراد عمه امام زمان (ع) به نام حکیمه خاتون بود. ایشان داستان تولد امام زمان (ع) را این گونه تعریف می کند: امام حسن عسگری(ع) در شب نیمه شعبان شخصی را به دنبال من فرستادند و از من خواستند که برای افطار نزد ایشان بروم. وقتی دلیل را پرسیدم آن شخص گفت امام حسن عسگری (ع) فرموده اند امشب خدا حجتش را آشکار می کند و به جهان می آید. به خانه امام رفتم و از او پرسیدم که مادر این مولود کیست؟ فرمودند: نرجس خاتون. به ایشان گفتم من آثاری از بارداری در نرجس خاتون ندیده ام، حضرت فرمود: موضوع همین است که گفتم.

من در حالى که نشسته بودم، نرجس آمد و کفش مرا از پایم بیرون آورد و فرمود: بانوى من حالتان چطور است؟ گفتم: تو بانوى من و خانواده ام هستى. او از سخن من تعجب کرد و ناراحت شد و فرمود: این چه سخنى است؟ گفتم: خداوند در این شب به تو فرزندى عطا مى کند که سرور و آقاى جهان و آخرت خواهد شد. نرجس خاتون از این سخن من خجالت کشید.

عمه امام می گوید: بعد از خوردن افطار و خواندن نماز عشا من به رختخواب رفتم. نیمه های شب برای خواندن نماز شب بلند شدم و بعد از ادای نماز شب و انجام تعقیبات دوباره به خواب رفتم و مدتی بعد دوباره بیدار شدم و دیدم نرجس خاتون بدون هیچ اثری از بارداری بلند شده است و نماز شب می خواند. به بیرون از خانه رفتم تا ببینم آیا خورشید طلوع کرده است یا هنوز هنگام شب است؟ دیدم فجر اول طلوع کرده است و نرجس در خواب است.

در این حال، به ذهنم خطور کرد که چرا حجت خدا آشکار نشد؟! میلاد امام زمان (ع) نزدیک بود، شکى در دلم ایجاد شد که ناگهان امام حسن عسکرى (ع) از اتاق مجاور صدا زدند: اى عمه! شتاب مکن که موعود نزدیک است. من مشغول خواندن سوره الم سجده و یس شدم. در این هنگام ناگهان نرجس خاتون با ناراحتى از خواب بیدار شد. من او را به سینه چسباندم و نام خدا را بر زبان جارى کردم.

امام حسن عسکرى (ع) فرمود: سوره ى قدر را برایش بخوان. آن سوره را خواندم و از نرجس پرسیدم: حالت چطور است؟ گفت: آن چه مولایت فرموده بود ظاهر شد. من دوباره سوره ى قدر را خواندم. کودک نیز در شکم مادر، همراه من سوره ى قدر را خواند.

در این هنگام پرده ى نورى میان من و نرجس خاتون کشیده شد و ناگهان متوجه شدم که کودک و حجت خداوند متولد شده است. وقتی پرده را از روى نرجس برداشتم، آن نوزاد نورانی سر به سجده گذاشته و مشغول ذکر خدا بود. هنگامى که او را بغل کردم، دیدم بر خلاف نوزادان تازه متولد شده دیگر، کاملا پاک و پاکیزه است. در این موقع حضرت امام حسن عسکرى (ع) صدا زدند: عمه! فرزندم را نزد من بیاور.

وقتى نوزاد را نزد حضرت بردم وى را در آغوش گرفت و بر دست و چشم کودک دست کشید و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و فرمود اذان گفتن در گوش امام زمان. فرزندم! سخن بگو! پس آن طفل گفت اشهد انّ لا اله الا الله و اشهد انّ محمداً رسول الله پس از آن به امامت امیرالمؤمنین (ع) و سایر امامان معصوم (ع) شهادت داد و چون به نام خود رسید فرمود: اللهم انجزلى وعدى و اتمم لى امرى و ثبت و طأتى واملاء الارض بى عدلا و قسطاً پروردگارا! وعده ى مرا قطعى گردان و امر مرا به اتمام رسان و مرا ثابت قدم بدار و زمین را به وسیله ى من از عدل و داد پر کن.

بقیه الله خیر لکم ان کنتم مومنین

روایتی دیگر درباره میلاد امام زمان (ع)

در روایت دیگرى از کتاب معروف شیعه بحارالانوار، جلد 51، صفحه 19 و همچنین کتاب منتهی الآمال جلد 2، صفحه 258 آمده است که حکیمه خاتون می فرمایند: چون حضرت مهدى (ع) متولّد شد، نورى از او ساطع گشت که به آفاق آسمان پهن شد و مرغان سفید را دیدم که از آسمان به زیر مى آمدند و بال هاى خود را بر سر و روى و بدن آن حضرت مى مالیدند و پرواز مى کردند. پس امام حسن عسکرى (علیه السلام) مرا آواز داد که اى عمه! فرزند را برگیر و نزد من بیاور، چون برگرفتم، او را ختنه کرده و ناف بریده و پاک و پاکیزه یافتم و بر ذراع راستش نوشته شده بود: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقاً

اوضاع سیاسی در زمان تولد امام زمان (ع)

در زمان تولد امام زمان (ع) شرایطی غیر عادی وجود داشت. در مورد امامان قبل از ایشان بیشترین مخالفت و دشمنی از زمانی شروع می شد که امام خودشان یا پدرشان بصورت آشکارا امامتشان را اعلام می کردند؛ اما درمورد امام زمان این موضوع کمی متفاوت بود. قبل از اینکه ایشان به جهان بیایند خلفای عباسی این حدیث را از رسول اکرم شنیده بودند که می فرمایند: آن که ستمگران را نابود و زمین را پر از عدل و داد مى کند، فرزند امام حسن عسکرى (علیه السلام) است.

بنابراین ترس و واهمه عجیبی از حضور امام زمان داشتند. همچنین شنیده بودند که او فرزند امام عسگری است. به همین دلیل مانند حضرت موسی که فرعون دستور کشتن همه فرزندان پسرش را داده بود و مراقب بود فرزند پسری متولد نشود، خلفای عباسی در کمین بودند که اجازه ندهند امام عسگری فرزنددار شود. در این شرایط سخت و خفقان به خواست خداوند و با معجزه الهی حضرت مهدی (عج) در سپیده دم جمعه، نیمه شعبان، سال 225 هـجری قمری و 869 میلادی در سامرا چشم به جهان گشودند.

السلام علیک یا صاحب الزمان

سخن آخر

در پایان امیدواریم از این داستان لذت برده باشید و هرچه زودتر شاهد فرج قائم آل محمد(ص) و منجی بشریت باشیم. شما نیز اگر روایت زیبایی از داستان تولد امام زمان (ع) با منبع موثق می شناسید، در پایین همین صفحه برای ما بنویسید.

همچنین پیشنهاد می کنیم حتما مجموعه شعر امام زمان را نیز در انگیزه بخوانید.

منبع: مجله انگیزه
انتشار: 29 مهر 1399 بروزرسانی: 29 مهر 1399 گردآورنده: managore.ir شناسه مطلب: 1149

به "داستان تولد امام زمان (عج)، روایتی جالب از زبان عمه ایشان" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "داستان تولد امام زمان (عج)، روایتی جالب از زبان عمه ایشان"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید